قلبی که در قرآن از آن سخن رفته نمیتواند قلب به معنای عضوی از بدن باشد:

- قلب زنگ میزند و تیره میشود البته در اثر اعمال بد 
کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ. مطففین ۱۴.
 نه بلکه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است
- قلب مریض میشود (نه فقط از لحاظ طبیعى) بلکه از لحاظ عدم استقرار ایمان و بودن هواهاى شیطانى در آن فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ. احزاب-۳۲(۳). فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره-۱۰(۴).
- به قلب مهر زده میشود و چیزى نمى‏فهمد. خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ بقره-۷(۵).
- قلب گناهکار میشود وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ بقره-۲۸۳(۹). إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما تحریم- ۴(۱۰). وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ بقره-۲۲۵(۱۱).
مشخص است که منظور قرآن این نمیباشد که عضوی از بدن شما به دلیل عدم استقرار ایمان مریض میشود یا عضوی از بدن گناهکار میشود یا در اثر اعمال بد زنگ میزند یا تیره میشود. بلکه منظور چیزی فراتر از عضوی از بدن انسان میباشد.
در ادبیات عرف، قلب را برای عقل، عواطف و احساسات به کار می برند. از این رو در تعابیر عرفی، اطمینان، سکینه و آرامش به دل و قلب نسبت داده می شود. 
بنابراین، تعبیر از قلب برای وجدان و روح انسانی، تعبیری رایج و متداول است.
چند آیه:
*«کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»؛ 
این گونه خداوند بر دل هر متکبّر جبّارى مُهر مى‏نهد!
*«وَ قَذَفَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْب‏»؛ و در دلهایشان رعب افکند. 
*«کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ»؛ خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته‏ است.
*«وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَة»؛ دلهاى آنان را سخت و سنگین نمودیم.
*«خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»؛ خدا بر دلهای آنان مهر نهاده.
*«هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فی‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنین‏»؛ او کسى است که آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل کرد.(
*«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد!.
روشن و واضح است که مراد از قلب در قرآن کریم، قلب صنوبری نیست بلکه مراد از قلب همان وجدان و روح انسانی، و اشاره به یکی از قوای نفس است.
«أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ» حج، 46.
آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دلهایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند یا گوشهاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمى ‏شود، بلکه دل هایى که در سینه‏ هاست کور مى ‏شود
نسبت دادن کوری و نابینایی به قلب در این آیه، خود دلیل بر این است که مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن نیست
صدر به معنای ذات و سرشت هم می آید و منحصر به قفسه سینه نیست. با توجه به استدلال شما واژه صدر در آیات زیر باید به معنای قفسه سینه باشد، چگونه این آیات را معنا می کنید؟
«أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»؛ آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم. (انشراح، 1)
«قالَ رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری»؛ (موسى) گفت: «پروردگارا! سینه‏ام را گشاده کن‏. (طه، 25)
«وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فی‏ صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»
و اینها براى این است که خداوند، آنچه در سینه ‏هایتان پنهان دارید، بیازماید و آنچه را در دلهاى شما (از ایمان) است، خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سینه‏ هاست، با خبر است. (آل عمران، 154)
«یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ»
اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است و درمانى براى آنچه در سینه‏ هاست (درمانى براى دلهاى شما) و هدایت و رحمتى است براى مؤمنان! (یونس، 57)
«وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ»؛ و آنچه در درون سینه‏ هاست آشکار مى ‏گردد. (عادیات، 10)
نگهداشتن راز در سینه نیز، یک اصطلاح است که در فارسی و عربی امروزی نیز کاملا آشکار است و به معنای پنهان نگذاشتن، یک امر است. صدر نیز مثل قلب در جمله معنای پیدا میکند. برای مثال این جمله "اثنونى صدره على البغضاء"
یعنی «کینۀ من را به دل گرفته است» پس در صدر در آن به معنای مرکز عواطف به کار رفته است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بانک بیوگرافی هنرمندان Melissa nezamevazifee میثاق از نوع الیاسی طلبه مجازی نمونه سوالات رنگ کردن موی زنانه روزنوشت های خانمی :)